موضوع : قضاء و قدر
پژوهشگر:سمیه رضائی
زیر نظر استاد دکترحسینی شاهرودی
قضاء و قدر
چکیده: یکی ازمسائل مهم موردبحث درفلسفه اسلامی قضاء وقدراست.بحث برسرتفاوت قضاء وقدرباجبر,معنای حقیقی قضاء وقدر,تفاوت قضاء باقدرونظرات فلاسفه ومتکلمین دراین باب ازجمله مسائلی است که مطرح می گردد.باتامل درمعنای حقیقی قضاء وقدرمی شودمانع ازبوجودامدن شبهه ها ومشکلات دران شد.درمسئله قضاء وقدراست که موضوعات مهمی همچون عدل الهی وسرنوشت واخرت مطرح می گردد.
کلید واژه: قضاء و قدر-سرنوشت-عدل الهی-جبر-
مقدمه: یکی ازمسائلی که درادیان اسمانی وبخصوص دین مقدس اسلام در زمینه خداشناسی مطرح شده ومتکلمین فلاسفه الهی به تبیین عقلانی وفلسفی ان پرداخته اند مساله "قضاءوقدر"است که یکی ازپیچیده ترین مسائل الهیات بشمارمی رودومحور اصلی غموض ان را رابطه ی ان بااختیار انسان درفعالیتهای اختیاریش تشکیل می دهد. یعنی چگونه می توان ازیک سوی به قضاء وقدرالهی معتقد شد وازسوی دیگراراده ی ازاد انسان ونقش ان رادر تعیین سرنوشت خودش پذیرفت . دراینجاست که بعضی شمول قضاءوقدر الهی رانسبت به افعال اختیاری انسان پذیرفته اند ولی اختیارحقیقی انسان رانفی کرده اندو برخی دیگردایره قضاءوقدررابه امور غیراختیاری محدود کرده اندوافعال اختیاری انسان راخارج ازمحدوده قضاءوقدر شمرده اند.وگروه سومی در مقام جمع بین شمول قضاءوقدر نسبت به افعال اختیاری انسان واثبات اختیار وانتخاب وی درتعیین سرنوشت خویش بر امده اند ونظرهای گوناگونی راابرازداشته اند. مفهوم قضاء وقدر:واژه"قضاء"به معنی گذراندن وبه پایان رساندن ویکسره کردن ونیزبه معنای داوری کردن بکار می رود. و واژه ی "قدر"و"تقدیر"به معنای اندازه واندازه گیری وچیزی رابااندازه معینی ساختن استعمال می شود. وگاهی قضاء وقدربصورت مترادفین به معنای "سرنوشت"بکار می رود. وگویا نکته استفاده از واژه"نوشتن"درترجمه انهااین است که برحسب تعالیم دینی قضاء وقدرموجودات درکتاب ولوحی نوشته شده است.باتوجه به اختلاف معنای لغوی قضاء وقدرمی توان مرتبه قدرراقبل ازمرتبه قضاء دانست زیرا تااندازه ی چیزی تعیین نشودنوبت به اتمام ان نمی رسد.واین نکته ای است که دربسیاری از روایات شریفه به ان اشاره شده است. حوادث جهان ازان جهت که وقوع انها درعلم ومشیت الهی قطعیت وتحتم یافته است مقتضی به قضاء الهی می باشندواز ان جهت که حدود واندازه وموقعیت مکانی وزمانی انها تعیین شده است مقدر به تقدیر الهی می باشد.
انواع قضاء وقدر:
درقران مجید و روایات اسلامی قضاء و قدر به حتمی وغیر حتمی تقسیم شده است.درقران مجید درعین انکه ضمن ایات" ولارطب ولایابس الافی کتاب مبین" و"مااصاب من مصیبه فی الارض ولافی انفسکم الافی کتاب من قبل ان نبراها " به سرنوشت حتمی وقضاءقطعی درنظام هستی واعمال ادمی تصریح می کند.درایات دیگراز قبیل " کل یوم هو فی شان " و"هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلاواجل مسمی عنده ثم انتم تمترون به یک نوع سرنوشت دیگرکه همان قضاءغیرقطعی الهی است تصریح میفرماید. در مورد سرنوشت حتمی وغیر حتمی تفسیرهای گوناگونی شده است که معروفترین انها عبارتنداز: هرپدیده ای که علل واسباب ویژه ای داردچنانکه همه انهادروقت مخصوص به خودوجودپیداکند قضاءوقدرالهی نسبت به ان پدیده ودران وقت حتمی وقطعی خواهدبود.ولی اگردران وقت به خاطراماده نبودن همه اسباب وعلل ویا پدیدامدن موانع پدیدنیاید قضاءوقدرالهی نسبت به ان دران وقت غیرحتمی خواهدبود.گرچه برای کسی که ازحقایق امورنااگاه است جلوه قطعی داشته باشد مثلا بزشکی شخصی راموردمعاینه قرارمی دهد ازلحاظ توانایی جسمی وروحی عمر صدساله رابه اونوید می دهد چنین شخصی که استعدادوامادگی عمرصدساله رادارد چنانچه تمام شرایط واسباب وعوامل زندگی تا صدسال برایش فراهم گردد به عوامل نابودی ازاو دورشود عمرصدساله برایش سرنوشت قطعی خواهد بود.وگرنه باانکه ظواهر امر چنین عمری را اقتضا میکرده چنین سرنوشتی درباره او قطعیت پیدانخواهدکرد.وانچه که واقع می شودوکمتراز صدسال است سرنوشت قطعی اوخواهدبودوعمر صدساله سرنوشت غیرحتمی او خواهدبود. استادعلامه طباطبایی درتفسیر"المیزان"نیزسرنوشت حتمی وغیرحتمی راچنانکه توضیح دادیم تصویر می کند.
فرق جبر و سرنوشت:
سرنوشت قطعی منظور ازان ضرورت بیداکردن هرحادثه ای ازراه جمع بودن همه علل واسباب اراده واختیارماست.درصورتی که جبری هانقشی برای اراده واختیارما قائل نیستند.تمام علت رابااراده ی خداویاعوامل بیرون از ذات مامی دانند.بااین حال درک این حقیقت ازدیربازمشکل جلوه می کرده وبسیاری از مردم نمی توانستند میان قضاء وقدر حتمی وجبرفرق بگذارند. قضاءوقدر ومسئله جبر:
باتوجه به اینکه تقدیرالهی به معنای قانون داشتن وسنت داشتن جهان است اشکال جبرازناحیه اعتقاد به قضاء وقدرنیز حل می گردد.این اشکال ازاین ناحیه پیداشده است که گروهی پنداشته اندمعنای تقدیرالهی این است که خدامستقیماوبیرون ازقانون جهان هرپدیده ای رااراده کرده است.منسوب به خیام است:
من می خورم وهرکه چون من اهل بود می خوردن من به نزداوسهل بود
می خوردن من حق زازل می دانست گر می نخورم علم خدا جهل بود
امروزمحققین تردیدمی کنندکه این شعرمنسوب به خیام باشد.
این سخن که علم الهی وتقدیرالهی علت ارتکاب گناه شمرده می شود بطوریکه مسئولیت ازانسان که عامل انتخاب کننده است سلب گرددباطل است ودرباسخ بایدگفت:
علم ازلی علت عصیان کردن نزدعقلازغایت جهل بود.
معنی لغوی قضاءوقدر:
کلمه"قضاء"برحسب اصل لغت همانطورکه"راغب"درمفردات القران می گویدبه معنی فیصله دادن است خواه فعلی باشدو خواه قولی خواه به خداوندنسبت داده شودویا به غیرخداوند کلمه"قضاء" درمورد "حکم"زیاد استعمال می شود.ظاهرااین بدان جهت است که حکم پایان دهنده و قطعی کننده ی یک جریان است.کلمه"قضاء"مرادف با"حکم"نیست زیرادرمواردی به کاربرده می شودکه استعمال کلمه ی "حکم"دران مواردبه هیچ وجه صحیح نیست.مثل"قضاهن سبع سموات" ویا"قضی الامر" در همه این مواردمفهوم فیصله دادن وپایان بخشیدن رامی دهد.کلمه"قدر"به معنی اندازه است.
موارد استعمال این کلمه همین مفهوم رامی رساند,مثل"اناکل شی خلقناه بقدر" .کلمه"تقدیر"به معنی اندازه گیری کردن ویاتعیین وتشخیص اندازه یک شی است.بنابراین معنی قضاءوقدرالهی درباره ی حوادث جهان اینست که این حوادث ازناحیه ذات حق قطعیت وحتمیت یافته اند,حکم قطعی حق درباره انهاچنین ویاچنان است,ومعنی تقدیرالهی این است که اشیاءاندازه ی خودراازان ناحیه کسب کرده اندوچون
خداوندفاعل بالعلم وبالمشیة وبالاراده است بازگشت قضاءوقدربه علم واراده ومشیت الهیه است.صاحب مواقف ازمشاهیرمتکلمین است,درباره معنی ومفهوم قضاءوقدرمی گوید:"قضای الهی ازنظراشاعره عبارت است ازاراده ازلی حق که به وجوداشیادرظرف خود تعلق کرفته است,و قدر الهی عبارتست ازایجاداشیابه وجه خاص واندازه معین ازنظرذات وضفات".
نظریات گوناگون درباب قضاء وقدر:
ازنظراشاعره قضاءوقدرالهی عام است یعنی شامل همه چیز می شود,هیچ چیزی نیست که ازحیطه ی قضاءوقدر الهی خارج باشد,ولی از نظر معتزله بعضی چیزهاومخصوصاافعال اختیاری انسانهاازحیطه قضاءوقدرالهی خارج است .معتزله عقیده ی اشاعره رابرعمومیت قضاءوقدرالهی مستلزم جبر و مخالف عدل الهی میدانند.معتزله که منکرعمومیت قضای الهی می باشند برای اینکه ایات و روایاتی راکه درزمینه عمومیت قضای الهی امده است بتوانند توجیه کنند,می گویند:یکی ازمعانی قضای الهی"اعلام"است وقضای عام الهی به معنی اعلام عام الهی است نه به معنی الزام وایجاب .
حکما و فلاسفه ی اسلامی قضای الهی رااینگونه تفسیر می کنند:انها اولا قضای الهی رافعل الهی می دانند.وثانیا ان راعبارت ازنوعی وجود علمی اشیا درمرتبه ای ازمراتب وجود می دانندوثالثاان راعام وشامل همه چیز می دانند.معمولادرتعریف "قضای الهی "می گویند:"قضای الهی عبارت است ازوجودجمیع اشیاء به نحوبسیط درعالم عقل."
اما"قدر"به معنی اندازه است.قدرالهی عبارتست ازنسبتی که حدوداشیاءبه ذات باری تعالی دارند.ازنظرکسانی که معتقدندبه عمومیت قدر الهی حدودواندازه ی همه اشیاء منتسب است به علم ومشیت واراده ی الهی همچنان که وجودووجوب وضرورت انها به علم ومشیت الهی منتسب است.
نسبت وجود اشیاء به علل تامه خودضروری وقطعی است ولی نسبت وجودانها به ذات انها وبه علل ناقصه انها غیرضروری یعنی ممکن است. نسبت وجود اشیاء به علل موجده شان فعلیت وکمال است ونسبت وجود انها به علل وشرایط اعدادی وقابلی نقصان ومحدودیت است.به عبارت دیگراشیاء هرکمالی راکه دارندازناحیه علل مفیضه وموجده ی خود دارندوهرنقصان وحدواندازه ای که دارند ازناحیه شرایط قابلی ومادی بعضی جانشین بعضی دیگرمی گردند.پس انچه تغییرمی پذیرد قدر اشیاء است نه قضای انها که حتمی ولایتخلف است.
درروایت امده است که: "علی(ع) درسایه دیوار کجی نشسته بود چون ان را مشرف به خرابی دیدازانجا حرکت کردوزیر سایه دیگری نشست. شخصی به ان حضرت عرض کرد:ایاازقضای الهی فرارمی کند فرمود:"از قضای الهی به قدرالهی فرارمی کنم."
این روایت به همین مطلب دلالت می کند.
تبیین فلسفی قضاء و قدر:
بعضی ازبزرگان قضاءوقدررابررابطه علی ومعلولی بین موجودات تطبیق کرده وقدرراعبارت از "نسبت امکانی شی باعلل ناقصه"وقضاءرا"نسبت ضروری معلول باعلت تامه "دانسته اند.یعنی هرگاه معلولی باهریک ازاجزاء علت تامه یاباهمه ی انها به استثنا جزء اخیر سنجیده شود نسبت ان"امکان بالقیاس"وهرگاه باکل علت تامه سنجیده شود نسبت ان "ضرورت بالقیاس"خواهد بود که ازاولی به قدر
وازدومی به"قضاء"تعبیر می شود. این تطبیق هرچندفی حدنفسه قابل قبول است اما انچه دراین مساله بایدبیشتر موردتوجه قرارگیرد ارتباط سلسله اسباب ومسببات باخدای متعال است زیرااساساتقدیروقضاء ازصفات فعلیه الهی است.
رابطه قضاءوقدر بااختیار انسان:
اشکال در کیفیت جمع بین قضاء وقدر الهی واختیار انسانی همان اشکالی است که با شدت بیشتری در توحیدافعالی بمعنای توحید در افاضه وجود پیش می اید.
حاصل جواب ازاین اشکال ان است که استناد فعل به فاعل قریب ومباشر وبه خدای متعال دردو سطح است وفاعلیت الهی درطول فاعلیت انسان قرار دارد وچنان نیست که کارهایی که ازانسان سرمیزند یاباید مستند به او باشدویابه خدای متعال. بلکه این کارها درعین حال که مستند به اراده واختیار انسان است درسطح بالاتری مستند به خدای متعال می باشد واگر اراده ی الهی تعلق نگیرد نه انسانی هست ونه علم وقدرتی ونه اراده واختیاری ونه کارونتیجه کاری .ووجودهمگی انهانسبت به خدای متعال عین ربط وتعلق ووابستگی است وهیچکدام هیچگونه استقلالی از خودشان ندارند.
به بیان دیگر: کاراختیاری انسان باوصف اختیاریت موردقضای الهی است واختیاری بودن ان ازمشخصات وازشئون تقدیر ان است. پس اگربصورت جبری تحقق یابدقضای الهی تخلف یافته است.
خاستگاه اصلی اشکال این است که توهم می شودکه اگرکاری متعلق قضاء وقدرالهی باشد دیگرجایی برای اختیار وانتخاب فاعل نخواهد داشت.درصورتی که کاراختیاری صرف نظر ازاراده فاعل ضرورت نمی یابد وهرمعلولی تنها ازراه اسباب خودش متعلق قضاء وقدرالهی قرار می گیرد. آیاتی که دلالت می کندبراینکه انسان درعمل خود مختارودرسرنوشت خودموثر است ومی تواند ان راتغییردهد: ان الله لایغیرمابقوم حتی یغیروامابانفسهم. خداوضع هیچ قومی راعوض نمی کندمگرانکه خودانهاوضع نفسانی خودراتغییر دهند. من کان یرید حرث الاخره نزدله فی حرثه ومن کان یریدحرث الدنیانوته منها.هرکس طالب کشت اخرت باشدبرای وی درکشتش خواهیم افزود.وهرکس خواهان کشت دنیاباشدبهره ای به او خواهیم داد. در برخی از ایات قران صریحا حکومت ودخالت سرنوشت واینکه هیچ حادثه ای در جهان رخ نمی دهدمگربه مشیت الهی وان حادثه قبلادر کتابی مضبوط بوده است تایید شده است ازقبیل: مااصاب من مصیبه فی الارض ولافی انفسکم الافی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر. هیچ مصیبتی درزمین یادرنفوس شمابه شمانمی رسد مگرانکه قبل ازانکه ان راظاهر کنیم درکتابی ثبت شده واین برخدا اسان است. وان من شئی الا عندنا خزائنه وماننزله الابقدرمعلوم. هیچ چیزی نیست مگراینکه خزانه های ان درنزدمااست وماان راجزبه اندازه معین فرونمی فرستیم.
تقدیروقضاء علمی دو مرتبه ازعلم فعلی است که یکی"تقدیر علمی"ازانکشاف رابطه معلول با علت ناقصه اش انتزاع میشود و دیگری "قضاءعلمی" از انکشاف رابطه معلول با علت تامه اش.وبرحسب انچه از ایات وروایات استفاده می شود مرتبه تقدیر علمی به "لوح محوواثبات"ومرتبه قضاءعلمی به"لوح محفوظ"نسبت داده می شودوکسانی که بتوانندازاین الواح اگاه شوند ازعلم مربوط به انهامطلع می گردند.
واماتقدیرعینی عبارتست از تدبیر مخلوقات بگونه ای که پدیده هاواثار خاصی برانها مترتب گردد وطبعا بحسب قرب وبعد به هرپدیده ای متفاوت خواهدبودچنانکه نسبت به جنس و نوع وشخص وحالات شخص نیز تفاوت خواهد داشت.مثلا تقدیرنوع انسان این است که ازمبداء زمانی خاصی تا سرامد معینی درکره زمین زندگی کند وتقدیرهرفردی این است که درمقطع زمانی محدود وازپدرومادرمعینی بوجودبیاید وهمچنین تقدیرروزی وسایر شئوون زندگی وافعال اختیاریش عبارت است ازفراهم شدن شرایط خاص برای هریک ازانها.
اماقضای عینی عبارتست از رسیدن هرمعلولی به حدضرورت وجودی ازراه تحقق علت تامه اش وازجمله رسیدن افعال اختیاری به حدضرورت ازراه اراده فاعل قریب انها.وچون هیچ مخلوقی استقلالی دروجودواثار وجودی ندارد طبعا ایجاب همه پدیده هامستند به خدای متعال خواهد بود که دارای غنی و استقلال مطلق است.قضاء به این معنا قابل تغییرنخواهدبودوبنابراین انچه درروایات شریفه درباره تغییرقضاء واردشده به معنای قضاء مرادف باتقدیراست که حتمی بودن ونبودن ان نسبی می باشد.
تقدیر عینی ازان جهت که مربوط به روابط امکانی پدیده هاست قابل تغییر می باشد وهمین تغییردرتقدیرات است که درمتون دینی بنام" بداء"نامیده شده وبه لوح محو واثبات نسبت داده شده است"یمحو الله مایشاءویثبت وعنده ام الکتاب" .ونیز تقدیرعلمی به تبع تقدیر عینی تغییرپذیر است.زیرا تقدیرعلمی علم به نسبت امکانی وتحقق پدیده بطورمشروط است نه علم به نسبت ضروری وتحقق پدیده بطور مطلق.
نتیجه بحث:
اعتقادبه قضاء وقدر دونوع فایده مهم علمی وعملی دارد:
فایده عملی ان بالارفتن سطح معرفت انسان نسبت به تدبیر الهی وامادگی برای درک توحیدافعالی بمعنای توحیددرافاضه وجودوتوجه به حضورالهی درمقام تدبیرهمه ی شئوون جهان وانسان است که تاثیر بسزایی درکمال نفس دربعدعقلانی دارد واساسا هرقدرمعرفت انسان نسبت به صفات وافعال الهی عمیق تر واستوارترشودبرکمالات نفسانی اوافزوده می گردد.
ازنظرعملی دو فایده مهم براین اعتقادمترتب می شود:یکی انکه هنگامی که انسان دانست که همه حوادث جهان بر اساس قضاء وقدروتدبیر حکیمانه الهی پدیدمی اید تحمل سختیها ودشواریهای زندگی برای او اسان می شود ودربرابرمصایب وحوادث ناگوار خودرانمی بازدبلکه امادگی خوبی برای کسب ملکات فاضله ای مانند صبروشکروتوکل ورضاوتسلیم پیدا می کند.
دوم انکه به خوشیها وشادیهای زندگی نیز سرمست ومغرورنمی شود.
ومبتلی به شیفتگی ودلدادگی نسبت به لذایذدنیا وغفلت ازخدا نمی گردد"لکیلا تاسواعلی مافاتکم ولاتفرحوا بمااتاکم والله لایحب کل مختال فخور". بااین همه باید توجه کرد که مساله قضاءوقدر بصورت نادرستی تفسیرنشودوبهانه ای برای راحت طلبی وسلب مسئولیت قرارنگیرد.زیرااینگونه برداشتهای غلط ازمعارف دینی نهایت ارزوی شیاطین انس وجن وموجب سقوط در خطرناکترین دره های شقاوت وبدبختی دنیا واخرت است.وشاید به همین سبب باشد که دربسیاری روایات از وروداشخاص کم استعداد دراینگونه مسائل منع شده است.
بطورکلی درباره حوادثی که درجهان واقع می شود سه گونه می توان نظرداد:
یکی اینکه بگوییم حوادث جهان باگذشته خودهیچگونه ارتباطی ندارند هرحادثه درهرزمان که واقع می شود مربوط ومدیون اموری که براو تقدم دارندنیست نه اصل وجود او به امور قبلی مربوط ومتکی است ونه خصوصیات وشکل ومختصات زمانی ومکانی واندازه وحدود اومربوط به گذشته است ودرگذشته تعیین شده است .البته بااین فرض سرنوشت معنی ندارد.سرنوشت هیچ موجودی قبلایعنی درمرتبه وجود یک موجوددیگرتعیین نمی شودزیرارابطه وجودی میان انها نیست.مطابق این نظربایداصل علیت رایکسره انکارکنیم وحوادث راباگزاف واتفاق وصورت غیرعلمی توجیه کنیم.
نظر دیگر اینکه برای هرحادثه علت قائل بشویم ولی نظام اسباب ومسببات را واینکه هرعلتی مع
لولی خاص ایجاب می کند وهرمعلولی ازعلت معین امکان صدورداردمنکرشویم وچنین پنداریم که درهمه عالم وجهان هستی یک علت ویک فاعل بیشتروجودنداردوان ذات حق است همه حوادث وموجودات مستقیما وبلاواسطه ازاوصادر می شوند.اراده خدا به هرحادثه ای مستقیما وجداگانه تعلق می گیرد چنین فرض کنیم که قضاءالهی یعنی علم واراده حق به وجودهرموجودی مستقل است ازهرعلم دیگروقضاء دیگر دراینصورت بایدقبول کنیم که عاملی غیر از خداوجودندارد علم حق درازل تعلق گرفته که فلان حادثه در فلان وقت وجودپیداکندوقهراان حادثه دران وقت وجود پیدا می کندهیچ چیزی هم دروجودان حادثه دخالت ندارد افعال واعمال بشر یکی ازان حوادث است این افعال واعمال رامستقیماوبلاواسطه قضاءوقدر یعنی علم واراده الهی بوجود می اورد واماخودبشروقوه ونیروی اودخالتی درکار ندارد اینها صرفا یک پرده ی ظاهری ویک نمایش پنداری هستند.
این همان مفهوم جبروسرنوشت جبری است واین همان اعتقادی است که اگر درفردیاقومی پیداشود زندگی انها راتباه می کند.این نظر گذشته ازمفاسدعملی واجتماعی که دارد منطقا مردود است ازنظر براهین عقلی وفلسفی تردیدی دربطلان این نظر نیست.نظام اسباب ومسببات ورابطه علی ومعلولی بین حوادث غیر قابل انکاراست نه تنها علوم طبیعی ومشاهدات حسی وتجربی بر نظام اسباب ومسببات دلالت می کند درفلسفه الهی متقن ترین براهین براین مطلب اقامه شده است.بعلاوه قران کریم نیز اصل علیت عمومی ونظام اسباب ومسببات راتاییدکرده است.
نظرسوم اینکه اصل علیت عمومی ونظام اسباب ومسببات برجهان وجمیع وقایع وحوادث جهان حکمفرماست.هرحادثی ضرورت وقطعیت وجود خودرا وهمچنین شکل وخصوصیت زمانی ومکانی وسایر خصوصیات وجودی خودراازعلل متقدمه خودکسب کرده است ویک پیوندناگسستنی میان گذشته وحال واینده میان هرموجودی وعلل متقدمه او هست. بنابراین نظر سرنوشت هرموجودی به دست موجودی دیگراست که علت اواست وان علت است که وجود این موجودراایجاب کرده وبه اوضرورت وحتمیت داده است وهم ان علت است که خصوصیات وجودی اوراایجاب کرده است وان علت نیز بنوبه خود معلول علت دیگری است.
پس لازمه قبول اصل علیت عمومی قبول این نکته است که هرحادثه ای ضرورت وقطعیت وهمچنین خصوصیت وشکل واندازه وکیفیت خودراازعلت خود می گیرد.دراین جهت فرق نمی کند که ماالهی مسلک باشیم وبه علت العللی که اصل همه ایجابها(قضاها)واصل همه تعین ها(قدرها)هست معتقدباشیم یانباشیم وچنین علت العللی رانشناسیم.
از اینرو از جنبه عملی واجتماعی دراین مساله فرقی بین الهی ومادی نیست زیرااعتقادبه سرنوشت ازاعتقاد به اصل علیت عمومی ونظام سببی ومسببی سرچشمه می گیرد خواه انکه طرفداراین اعتقاد الهی باشد یامادی.چیزی که هست به عقیده یک نفرمادی قضاء وقدرصرفا عینی است وبه عقیده الهی قضاء وقدر درعین اینکه عینی است علمی هم هست یعنی از نظریک نفرمادی سرنوشت هرموجودی درعلل گذشته تعیین می شودبدون انکه خود ان علل بکارخودوخاصیت خود اگاه باشند ولی ازنظریکنفر الهی سلسله ی طولی علل (علل مافوق زمان )بخود وبکار وخاصیت خوداگاه میی باشند ازاین رو درمکتب الهیون ان علل نام کتاب ولوح وقلم وامثال اینها بخودمی گیرند امادرمکتب مادیون چیزی که شایسته این نامها باشد وجود ندارد.
جبر:
از اینجا معلوم میشود که اعتقاد به قضاء وقدرعمومی واینکه هرحادثه ای وازان جمله اعمال وافعال بشر به قضاء وفدرالهی است مستلزم جبر نیست اعتقاد به قضاء وقدرانگاه مستلزم جبر است که خود بشر واراده ی اورا دخیل درکار ندانیم وقضاء وقدرراجانشین قوه ونیرو واراده ی بشر بدانیم .ازممتنع ترین ممتنعات این است که ذات حق بلاواسطه درحوادث جهان موثرباشد زیراذات حق وجودهرموجودی رافقط وفقط ازراه علل واسباب خاص او ایجاب می کند. قضاء وقدر الهی چیزی جز سرچشمه گرفتن نظام سببی و مسببی جهان از علم و اراده الهی نیست وچنانکه گفتیم؟ لازمه قبول اصل علیت عمومی و اصل ضرورت علی معلولی و اصل سنخیت علی و معلولی اینست که سرنوشت هر موجودی باعلل متقدمه خود بستگی داشته باشد.خواه انکه طبق نظر الهیون مبدا الهی درکار باشد و یا انکه طبق نظر مادیون مبداالهی درکار نباشد و فقط مبدا مادی درکار باشد. یعنی خواه انکه نظام اسباب ومسببات را قائم بغیرومنبعث ومتکی به مشیت الهی بدانیم ویاانکه این نظام رامستقل وقائم بذات فرض کنیم زیرا مستقل وقائم بذات بودن نظام سببی ومسببی ومستقل وقائم بذات نبودن ان درمسئله سرنوشت وازادی بشرتاثیر ندارد.ازاینروبسیار جاهلانه است که کسی عقیده جبر راناشی ازاعتقادبه قضاء وقدرالهی بداند وازاین نظر اعتقاد به سرنوشت وقضاء وقدرراموردانتقاد قراردهد.
قضاءوقدرومشیت واراده وعلم وعنایت حق تعالی علتی است درطول علل طبیعی نه درعرض انها.تمام نظام منظم لانهایی علل واسباب,متکی ومنبعث است ازاراده ومشیت حق وقضاء وقدرالهی تاثیروعلیت این علل واسباب ازنظری عین تاثیروعلیت قضاء وقدراست.
تغییرناپذیری درطبیعت:
درزبان پیشوایان دین چه دردعاوچه درغیردعاازدوگونگی قضاءوقدریادشده است.مجردات علوی قضاءوقدرشان حتمی است,برخلاف موجودات طبیعت.درطبیعت نیزقضاءوقدرهای حتمی به عبارت دیگر,جریانهای غیرقابل تبدیل هست درطبیعت,هرموجودی مسبوق به عدم است وبایدازموجود دیگر سرچشمه بگیرد,این قضاءحتمی است.هرموجودطبیعی بایدراه فناوزوال راپیش بگیرد مگراینکه تبدیل شود به موجودغیرمادی.این نیزقضاءوقدرحتمی است.
موجودات جهان طبیعت به هرمرحله ای می رسندکه تغییرمسیربرای انهاغیرممکن می شود,یاباید معدوم شوندویاهمان جریان راطی کنند,یعنی تقدیرحتمی پیدا می کنند.
نظریات دیگر:
انقسام قضاءوقدر به حتمی وغیرحتمی ازوضع خاص موجودات سرچشمه می گیرد.موجودی که امکانات متعدده دارد وعلل مختلف ممکن است دراو تاثیرکنند وهرعلتی اورادریک مجراویک مسیر بخصوص قرار می دهد مقدرات متعددی دارد,به هراندازه که به علل گوناگون بستگی و ارتباط دارد مقدرات دارد.
از اینرو سرنوشت و قضاء و قدر چنین موجودی غیرحتمی است واما موجودی که بیش ازیک امکان دراو نیست ویک مسیر بیشتربرایش ممکن نیست وجزبایک نوع علت سروکارنداردسرنوشتش حتمی وغیرقابل تغییراست,به عبارت دیگرحتمیت وعدم حتمیت ناشی ازجنبه قابلی است نه جنبه فاعلی ,به معنی قابلیت واحدوقابلیتهای متعدده است.از اینرو مجردات علوی که فاقدامکان استعدادی می باشند وهمچنین موجودات طبیعت در بعضی حالات که استعداد بیش ازیک اینده راندارند سرنوشتشان حتمی است واما ان دسته ازپدیده های طبیعت که استعداد بیش ازیک اینده را دارند سرنوشتشان غیرحتمی مقدرات حتمی یعنی مقدراتی که درچنگ علل وشرائطی هستند که ان علل وشرائط وجود پیدا می کنند.واما مقدرات غیرحتمی یعنی مقدراتی که دردست علل و شرائطی می باشند که زمینه وجود برای انها پیدا نمی شود.ان تقدیری که شرطش واقع شده وصورت واقع به خود گرفته قضاء و قدر حتمی است و انکه شرطش واقع نشده قضاءو قدر غیرحتمی است.
دعا یکی از مظاهر قضاء و قدر است که درسرنوشت حادثه ای میتواند موثر باشد یاجلو قضاوقدری رابگیرد."الدعاءالقضاءولوابراما: دعا قضاءرابرمی گرداندهرچند ان قضاءمحکم شده باشد."همچنین صدقات واحساتها یکی دیگرازعوامل ومظاهرقضاء وقدراست که ازمجاری معنوی درتغییروتبدیل سرنوشتها موثراست. بطورکلی گناه و طاعت, توبه و پرده دری, عدل ظلم, نیکوکاری و بدکاری, دعا ونفرین وامثال اینها ازاموری می باشند که درسرنوشت بشرازنظر عمروسلامت وروزی موثرمی باشند.امام صادق(ع) فرمود: "من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال ومن یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار." عددکسانی که به واسطه گناهان می میرندازکسانی که به واسطه سرامدن عمر می میرند ,بیشتراست و عدد کسانی که به سبب نیکوکاری زندگی دراز می کنند ازکسانی که با عمراصلی خودزندگی می کنند افزون است.
مقصودحدیث اینست که گناهان اجل راتغییر می دهند واحسان ها ونیکوکاری ها عمررازیاد می کنند,یعنی با اینکه اجل وعمر به حکم قضاءوقدرالهی تعیین شده اند این امورعامل تغییر وتبدیل قضاءوقدرمی باشند والبته خوداین تغییرهم به قضاءوقدرالهی است.
نتیجه:
دراین تحقیق ابتدابحث ازمعنای لغوی واصطلاحی وحقیقی قضاء و قدر میشود و نظریات دیگران درمورد انمطرح می شود.ماجهان واجزاء ان رابه واجب الوجود نسبت می دهیم وضرورت هستی انها را"قضاء"می نامیم وتعین وجود ومشخص شدن راه پیدایش انها را"قدر" می نامیم.قضاءقابل تغییرنیست ولی قدرتغییرمی پذیرد.گناهان,نیکوکاری ها,طاعت وتوبه اجل راتغییرمی دهند واینها عامل تغییرقضاء وقدرمی باشندوالبته خوداین تغییرهم به قضاء وقدرالهی است.
قضاء وقدربه دو دسته تقسیم می شود:قضاء وقدرحتمی وغیرحتمی.کسانی که معتقد به جبرهستند,درمقابلقضاء وقدرقرارمی گیرند.این اشتباه است که اعتقاد به جبررانتیجه قضاء وقدربدانیم بلکه ازنتایج قضاء وقدر,وجوداختیارواراده درانسان می باشد.ازانجاکهبسیاری ازافرادمعنای حقیقی ان رادرک نکرده اند,بحث های زیادی دران بوجودامده است که باتامل ودقت می توان ان رافهمیدومفهوم قضاء وقدررابااعتقاد به جبر و نداشتن اختیار و اراده خلط نکرد.
منابع:
طباطبائی,سیدمحمدحسین؛اصول فلسفه وروش رئالیسم؛انتشارات صدرا,چاپ پنجم:پاییز1375.
مصباح,محمدتقی؛اموزش فلسفه؛انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی,جلد2,چاپ اول:1365.
مطهری,مرتضی؛انسان وسرنوشت؛انتشارات صدرا
قربانی,زین العابدین؛جبرواختیار؛انتشارات سلار,چاپ چهارم:مرداد1383.
مطهری,مرتضی؛عدل الهی؛انتشارات اسلامی,پاییز1361.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |